آدم مذهبی
سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,23:11

ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ....
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ !
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺧﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
پرفسور سمیعی


f.g


چادر
سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,22:26

حاج آقای کافی نقل می‌کردند: داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین‌های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود، اون موقع هم که روسری سرشون نمی‌کردن!
هی دقیقه‌ای یکبار موهاشو تکون می‌داد و سرشو تکون می‌داد و موهاش می‌خورد تو صورت من. هی بلند می‌شد می‌نشست، هی سر و صدا می‌کرد.
می‌خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه. نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم... یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می‌دونم! چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنه، انگولکش نکنه، خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی‌کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه کسی چادر روش نمی‌کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم.

f.g


پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:,16:9

اللهم عجل لولیک الفرج...


f.g


لیاقت
چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,23:8
لایق "تو" کسی نیست ...

جز آنکسی که "تو" را انتخاب میکند نه امتحان،
"تو "را نگاه کند نه اینکه ببیند،

"تو "را حس کند نه اینکه لمست کند،
"تو "را بسازد نه اینکه بسوزاند،

"تو "را بیاراید نه اینکه بیازارد،
"تو " را بخنداند نه برنجاند،

و......
"تو" را دوست بدارد و بدارد و بدارد.......!!!!!

f.g


یک شنبه 14 دی 1393برچسب:,7:15

یك شبی مجنون نمازش را شكست
بی وضو در كوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش كرده بود
فارق از جام الستش كرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت : یا رب! از چه خارم كرده ای؟
بر صلیب عشق دارم كرده ای؟؟؟
جام لیلا را بدستم داده ای
وندر این بازی شكستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست ،آنم میزنی
خسته ام زین عشق دلخونم نكن
من كه مجنونم ، تو مجنونم نكن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ...من، نیستم
گفت :
ای دوانه ! لیلایت منم
در رگت ، پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من كنارت بودمو نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یك جا باختم
كردمت آواره ی صحرا، نشد
گفتم عاقل می شوی، اما نشد
سوختم در حسرت یك یا ربت...
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا كردی ولی...
دیدم امشب با منی ، گفتم : بلی !
حال این لیلا كه خارت كرده بود
درس عشقش بی قرارت كرده بود
مرد راهش باش تا شاهت كنم
صد چو لیلا كشته در راهت كنم...


f.g


شنبه 13 دی 1393برچسب:,15:37

شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست

 

f.g


شنبه 13 دی 1393برچسب:,15:22
خانوووووووم… شــماره بدم؟
 
خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟
 
خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
 
این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!
 
بیچــاره اصلاً اهل این حرف‌ها نبود… این قضیه به شدت آزارش می‌داد.
 
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به


محـــل زندگی‌اش بازگردد.
 
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
 
شـاید می‌خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی…!
 
دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
 
دردش گفتنی نبود…!
 
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح


نشست. زیر لب چیزی می‌گفت انگار! خدایا کمکم کن…
 
چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
 
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!
 
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به


خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…
 
امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد…!
 
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی‌کرد!
 
احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب


شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما این‌طور نبود!
 
یک لحظه به خود آمد…
 
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته
 
 

f.g


شنبه 13 دی 1393برچسب:,15:15

مادری به مدرسه پسرش رفت پسر خجالت كشيد ...اون شب پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدي مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودي،نميخواستم گرسنه بموني پسر گفت اي كاش بميري تا اينقد باعث خجالت و شرمندگي من نشي زنيكه ي 1چشم زشت چندسال بعد پسر در 1كشور ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا ازدواج كرد و 2تا بچه آورد خبر به گوش مادر رسيد مادر رفت اونجا تا پسر نوه ها و عروسشو ببينه .اما نوه هاش از ديدنش ترسيدن و پسرش بهش گفت پيرزن زشت چرا اومدي اينجا و بچه هامو ترسوندي؟ گمشو از خونه من برو بيرون و مادر بدون گفتن حرفي رفت چند سال بعد پسره بخاطر كاري به كشورش برگشت و از روي كنجكاوي سري به خونشون زد همسايه ها گفتن مادرت مرده و فقط 1 يادداشت واست گذاشته پسره از مرگ مادرش ذره اي ناراحت نشد متن يادداشت اين بود: پسره عزيزم وقتي 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادي،اون موقع من 26سالم بود ودر اوج زيبايي بودم به عنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره ي تنم دادم تا مبادا بعدا با ناراحتي زندگي كني پسرم مواظب چشم مادرت باش اشك در چشمهاي پسر جمع شد


f.g


سه شنبه 9 دی 1393برچسب:,14:45
 
اگر مادر تون مثل مادر من لیاقت این دعا را داشت این دعا را پخش کن.
 
خدایا اگه مادرم گناه داشت او را ببخش
واگر غمگین دیدی قلب او را خوشحال کن.
واگر خوشحال دیدی خوشحالی او را تمام نکن 
و اگر او مریض است خدایا او را شفا ده.
و اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن
.اگر او را مرده دیدی او را رحم کن  و او را وارد بهشت کن.
این را بخاطر چشم های عزیز مادرتان منتشر کنید .
منم عاشق مادر خودم ودست بوس همه مادرهای دنیاهستم!!!

f.g


سه شنبه 9 دی 1393برچسب:,14:43
قال امیرالمومنین سلام الله علیه:
فی الضیّق یَتَبَیّنُ حسن مواساةِ الرّفیق؛
♦♦♦ خوب یاری رساندن به دوست در تنگنا آشکار می شود♦♦♦
میزان الحکمة

f.g


سه شنبه 9 دی 1393برچسب:,14:40
 
" دلم که می گیرد ؛
تاوانِ لحظاتی است که به غیرِ تو دل بستم " ...
" یا دلیل من لا دلیل له " ...

ܓ✿

گاهی گردش پرگار تقدیر در دست تو نیست...

باید بنیشینی و نظاره کنی ...

اما "مرکــــــــــــــــز" را ...

که درست انتخاب کرده باشی ...

"دلت قرص باشد"...

دیگر هر چه می خواهد بچرخد .

هر چه می خواهد بچرخد ...

ܓ✿

سپس :

*ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ راضیه مرضیه*

ܓ✿

f.g


پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:,13:58

 

 
 

f.g


حجاب
پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:,12:59

  

دختری یک تبلت خریده بود...

دختری یک تبلت خریده بود.
پدرش وقتی تبلت را دید پرسید: وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟

دختر گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.

پدر: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟
دختر: نه!
پدر: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟

دختر: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.

پدر: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟

دختر: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم.

پدر: کاور که کشیدی زشت شد؟

دختر: به نظرم زشت نشد؛ ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه.

پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت
و فقط گفت: "حجاب" یعنی همین

 

f.g


قهقهه
پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:,12:35
 
 

f.g


خدا
پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:,12:20

پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق نه رفتن یار
نه تنهایی..................
هیچ کدام پایان آدمی نیست .......تنها بی خدا.......آدم را تمام میکند.............

 


f.g


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content